متن سخنرانی آیت الله صدیقی در جلسه اخلاق ویژه مدیران، معاونین و اساتید حوزه های علمیه خواهران

شناسه نوشته : 28117

1399/04/29

تعداد بازدید : 518

متن سخنرانی آیت الله صدیقی(دامت توفیقاته) در جلسه اخلاق ویژه مدیران، معاونین و اساتید حوزه های علمیه خواهران:

بسم الله الرحمن الرحیم

«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «11/ تحریم)

از اینکه خدمت همه حضار محترم مدیران، مسئولین حوزه های علمیه خواهران رسیده ام خیلی خوشحالم امیدوارم خداوند متعال به همه ما توفیق خدمت عنایت بفرمایید.

 ایام ولادت حضرت معصومه(سلام الله علیها) و امام رضا(علیه السلام) است این ایام را خدمت همه حضار تبریک عرض می کنم.

 ما در مملکتی زندگی می کنیم که در آن مملکت، حضرت معصومه(سلام الله علیها) وجود دارد. امام رضا (علیه السلام) وجود دارد. این برای ما بسیار باعث خوشبختی است؛ سخن خودم را با معجزه ای، با یک عنایتی و کرامتی از حضرت معصومه(سلام الله علیها) شروع می کنم.

در شرح حال مرحوم آیت الله سید صدرالدین صدر دارد که بعد از فوت مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری، اداره حوزه بوسیله آیت الله مرحوم خوانساری، مرحوم آیت الله صدر و مرحوم آیت الله حجت انجام می گرفت؛ اینها حوزه را اداره می کردند. روزهای بسیار سختی بود، از نظر اینکه وجوه مالی برسد به دست آقایان؛ تا حوزه را اداره کنند و بسیار در مضیقه بودند. یک شبی عده ای از طلاب خدمت آیت الله صدر می رسند و اظهار می کنند که سه ماه است که به ما شهریه نداده اید؛ پول نداریم؛ حتی پول نداریم که به شهرهای خودمان برگردیم و اصلاً قدرت بر زندگی نداریم. ایشان می فرمایند شما بروید تا من فکری بکنم. صبح ایشان نماز صبح را که می خوانند مشرف می شوند به حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) -اینطور که نقل می کنند و نوشته اند- و می گویند: «بی بی!(خطاب می کنند با کلمه بی بی) بی بی! اگر خودت می توانی، خودت، اگر نمی‌توانی از اجدادت کمک بگیر؛ ما درمانده ایم»؛ و شاید هم بدون خداحافظی برمی گردند و یک حالت بغضی هم ایشان را می‌گیرد. برمی گردند خانه؛ و مشغول قرائت قرآن بودند. در می زنند، خادمی داشتند به نام مشهدی اسماعیل؛ مشهدی اسماعیل خودش یک فرهنگی داشت، یک تاریخی داشت. من دیده بودم مشهدی اسماعیل را، مشهدی اسماعیل می رود جلوی در می‌بیند یک نفر کیف به دست؛ کلاه شاپو به سر آمده، می رود خدمت آقا و می گوید: «آقا حتما آمدند شما را دستگیر کنند» - چون قیافه، قیافه ی ساواکی آن زمان بود - آقا می فرمایند: «بگویید بیاید داخل، حالا هر کسی که هست. آن شخص می آید داخل. خدمت ایشان می نشیند و می گوید: «آقا من سنم بالاست؛ اطراف اراک زمین های زیادی داشتم؛ املاک زیادی داشتم؛ گفتم اینها را بفروشم و بیایم تهران یک خانه ی بزرگتری برای خودم تهیه کنم. اینها را فروختم و این پول هم که داخل کیف هست، پول همین هاست. وارد قم که داشتیم می شدیم، چشمم افتاد به گنبد حضرت معصومه(سلام الله علیها)یک دفعه در دلم خطور کرد که من که پیر شدم. سنم اقتضای بقا را ندارد. این وجوه را بیاورم، بدهم خدمت شما، ممکنه لازم داشته باشید.»

مرحوم آیت الله صدر می فرمودند که این پول را داد به من، من سه ماه شهریه عقب افتاده را دادم و پنج شش ماه بعد هم آن پول برای ما کفایت کرد. این کرامت حضرت معصومه است. رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند. اینها افرادی بودند که واقعاً با عقیده زندگی کردند. زندگیشان همراه با عقیده بوده است.

آیه شریفه در قرآن مجید آسیه زن فرعون را برای ما مثال می زند «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» (11/ تحریم)

(ضرب الله)خود خدا مثال می زند نه دیگران، نمی گوید فقط خانم‌ها؛ «الذین امنوا» چه مردان و چه زنان، مثال برای اینها «امرات فرعون»، زن فرعون، زنی که در دستگاه فرعون زندگی می کند. خانمی که در دستگاه طاغوتی به سر می برد، خداوند متعال مثال ایمان را می زند که آسیه مجسمه ایمان است. «إِذْ قالَتْ» آسیه فرمود «رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ»

خدایا! یک خانه ای در بهشت برای من بنا کن. اینکه آسیه می‌گوید. خدایا! خانه ای در بهشت برای من بنا کن. این مقدمه می خواهد، مقدمه چیست؟ مقدمه اینکه که وجود، وجود الهی باشد؛ وجود، وجود خدایی باشد؛ ما در زندگی طوری زندگی کنیم که همیشه خدا را ببینیم. همیشه طبق دستور خدا زندگی کنیم. آسیه در این زمان (کاری به فرعون و دستگاه فرعون ندارم) در ضمن و در وجود خانم هایی تجلی پیدا می‌کند که در حوزه های علمیه مشغول تدریس هستند.

معلم حوزه های علمیه، علاوه بر تدریس علوم اسلامی، مربی اخلاق هم هست؛ این خیلی مهم است هم در حوزه های علمیه برادران و هم در حوزه های علمیه خواهران.

من مثال های زیادی دارم و وقتم را می گیرد اگر بخواهم بگویم. ولی خیلی افرادی که به درجاتی رسیدند، هماهنگی حرف و عمل بوده است. یعنی اینها اعتقادشان هر چه بود، عملشان را هم طبق آن انجام دادند.

همین آقای سید صدرالدین صدر که در مورد بی بی حضرت معصومه در موردش مثال زدم؛ پدری داشتند مرحوم آقای سید اسماعیل صدر، از مراجع بزرگ نجف بوده است و همه علما پشت سر ایشان نماز می خواندند یک حالت تقدس و مقبولیت عامه داشته است. زندگی او زندگی الهی بوده است. با اینکه مرجع تقلید بود؛ رساله داشت؛ امام جماعت بود در صحن مقدس علوی و مورد قبول همه بود. یک روز که می خواستند به حرم مشرف شوند؛ اول صبح، از صحن که عبور می کند، می بینند یک طلبه نشسته در جلوی یکی از این اتاق ها و گریه می کند. خوب بزرگ حوزه هست، می نشیند کنار طلبه می پرسد که برای چه گریه می‌کنید. آن طلبه جوان و یا بچه طلبه، می گوید: «من تازه آمدم حوزه؛ تازه درس را شروع کردم؛ هیچ کس با من مباحثه نمی‌کند؛ آمدم حرم و گریه می کنم و از حضرت کمک می خواهم که یک هم مباحثه ای برای من پیدا شود.»

دروس طلبگی اگر هم مباحثه نداشته باشد خیلی خوب از آب در نمی آید. آقا سید اسماعیل با این مقامش می گوید: «باشه با هم ما مباحثه می کنیم. قرار بگذاریم هر روز در همین جا، در همین مقبره هایی که هست در اطراف حرم - یکی را تعیین می‌کنند - با هم مباحثه می کنیم.» چی مباحثه می کنند؟ جامع المقدمات.

آیت الله سید اسماعیل صدر، مرجع تقلید، درس خارج، اول صبح می‌آید مدتی با این آقا طلبه جامع المقدمات مباحثه می کند، مدت ها ادامه داشت؛ ایام محرم می رسد و آقای طلبه می رود یکی از خانه هایی که روضه گرفته بودند تا روضه گوش کند، یک مرتبه می بیند که همه جمعیت بلند شدند؛ احترام کردند؛ نگاه می کند؛ دقت می کند و می بیند که هم مباحثه‌ی من است. هم مباحثه من که وارد شد (آقا سید اسماعیل را نمی شناخت کیست.) این که وارد شد همه احترام کردند. می پرسد: «این آقا کیست؟» می گویند: «ایشان آیت الله سید اسماعیل صدر است.»

این اعتقاد را با عمل توام کردن؛ این در حوزه های علمیه رسم بود. یعنی درست است که استاد، استاد بود؛ ولی در عین حال طلبه بود. طلبه، طلبه بود؛ ولی در عین حال، وظیفه خاص خودش را انجام می داد.

ما در مدرسه حجتیه درس می خواندیم در قم. من سال حدود 41 رفتم مدرسه حجتیه قم، شروع کردم به درس خواندن. آن زمان بزرگانی در آن مدرسه بودند، مقام معظم رهبری در مدرسه حجتیه بودند؛ مرحوم آقا سید عبدالکریم موسوی اردبیلی در مدرسه حجتیه بودند؛ خیلی از بزرگان در آنجا بودند. بعضی از طلبه ها نصف شب بلند می شدند مدرسه را تمیز می کردند، چرا؟ این روش ما و اعتقاد ما این بود که اگر ما بخواهیم به آن مراتب خاص برسیم، باید حرفمان را با عملمان توأم بکنیم.

اینکه آسیه می گوید «رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ» چرا؟ برای اینکه در خانه فرعون، مثل آسیه زندگی کردن قهراً راهش به بهشت منجر می شود. سخت است در خانه فرعون خدایی زندگی کردن، خدا خدا گفتن. خدا خدا گفتن خیلی مهم است که آدم وظیفه اش را انجام دهد.

قال علی(علیه السلام): «مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا، أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ‏».(نهج البلاغه/ حکمت 73)

امیرالمومنین(علیه السلام) می فرماید اگر ما بخواهیم دیگران را تعلیم بدهیم و دیگران را به جایی برسانیم، باید اول خودمان را ادب کنیم.(معلم نفسه)

خدا رحمت کند مرحوم آیت الله گلپایگانی را؛ ایشان در مسجد اعظم درس خارج می گفتند. هر روز که وارد مسجد اعظم می‌شدند دو رکعت نماز تحیت می خواندند. این یک درسی بود برای همه‌ی طلبه ها؛ چون ایشان می خواندند، دیگران هم می خواندند.

خدا رحمت کند مرحوم آیت الله بهجت را؛ هر روز، بلا استثناء نماز صبح که تمام می شد، می آمدند حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها)، زیارت حضرت معصومه (سلام الله علیها) اول از خودم شروع کنم(مودب نفسه).

خدا رحمت کند مرحوم علامه طباطبایی(ره) را؛ ایشان بعضی از ماه رمضان ها می خواستند افطار کنند، اولین کاری که می‌کردند موقع نماز، قبل از افطار می آمدند ضریح حضرت را می بوسیدند، می گفتند من با این افطار می کنم. خوب کسی که یک ماه رمضان، بیاید خدمت حضرت معصومه، (مودب نفسه) این شخص به جایی می رسد که همه چیز در اختیارش است.

مرحوم علامه طباطبایی یک برادری داشتند، مرحوم آیت الله الهی. آیت الله الهی هم از فلاسفه بودند؛ من خدمتشان رسیده بودم. ایشان حدود 2 تا 3 سال آمدند در قم ماندند،؛ ساکن تبریز بودند؛ آمدند در قم ماندند. خیلی مهم است. آدم به این مقامات بخواهد برسد، می تواند.

ایشان ضمن صحبت‌هایشان فرمودند: «من شفا را پیش خود ابوعلی سینا خوانده ام.» همه حضار تعجب کردند. آقا مثلاً الان سال 1350 است؛ ششصد، هفتصد سال پیش، چه ربطی به الان دارد. گفتند: «روح ابوعلی سینا را احضار می کردم و پیش او درس می خواندم.» این از کجا گرفته این مقامات را.

ما می توانیم به این مقامات برسیم. کی؟ زمانی که معلم نفس خود باشیم و مؤدب نفس خود باشیم. مخصوصاً ما حوزویان. مخصوصاً خانم ها. خانم‌ها یک خصوصیتی دارند که در مردها نیست. آن چیست؟ آن عطوفت و رحمانیتی که در قلب خانم‌ها هست، مردها ندارند.

من امام جماعت هستم، خیلی ها می آیند برای مشورت، از اولادشان شکایت می کنند. من همیشه می گویم که خودت وارد نشو! این کار را واگذار کن به خانمت. خانم ها با لطافت زبانی که دارند، می توانند کسی که در چاه افتاده را، از چاه دربیاورند. اگر در منزلی، خانم منزل، زنی که در آن منزل هست، متدین باشد؛ عامل باشد؛ حتما موفق خواهد بود.

ما بحث می کردیم که چرا بعضی از علمای بزرگ فرزندانشان طلبه نمی شوند؛ این برای ما سئوال بود که بعضی از آیت الله‌ها اولاد دارند؛ ولی اولاد آنها طلبه نیستند. دقت کردیم، دیدیم در هر خانه ای، خانم آن خانه در این وادی است - در وادی روحانیت است - در وادی تعلیم، در وادی دلسوزی به دین و خدا و پیغمبر است، او موفق است. بچه هایش هم موفق هستند.

خدا رحمت کند مرحوم آیت الله شیخ عبدالکریم حائری را. فرزند ایشان، مرحوم حاج آقا مرتضی حائری، شما ها - ندیده بودید - مرحوم آیت الله شیخ مرتضی حائری، مجسمه تقوی بود. آدم ایشان را که می دید، قلبش یکجوری می شد. آن حالتی که ایشان داشت. صحبتی که ایشان داشت. یک روز رفته بودم خدمت ایشان گفتم: «آقا! ما گاهی می رویم خانه هایی که دعوت می‌کنند ما را، برای ناهار و شام و غذا می خوریم؛ نمی‌دانیم که اینها خمس می دهند یا نمی دهند؟! مالشان حلال است یا حرام است؟! ما نمی دانیم. شما یک اجازه امور حسبیه به ما بدهید که غذا خوردن ما اشکال نداشته باشد و شما قبول داشته باشید.» گفتند: «اشکالی ندارد.»

من دیدم ایشان خیلی با نرمش برخود کردند، کمی رویم زیاد شد؛ گفتم: «حاج آقا! پس در کل امور حسبیه (خمس و اینها) یک اجازه کتبی نمی خواهم، اجازه شفاهی می خواهم.» گفتند: «اشکالی ندارد؛ ولکن زندگیت را خیلی تشریفاتی نکن!» گفتم: «آقا تشریفاتی نکنم یعنی چه ؟» فرمودند: «زندگیت مثل ما باشد.»

ایشان در خانه ای زندگی می کردند که مال پدرشان بود؛ فرشی که زیر پایشان انداخته بودند مال زمان پدرشان بود؛ فرش نبود، تبدیل به زیلو شده بود. من گفتم: «آقا! این زندگی که شما دارید را، هیچ کس نمی تواند تحمل کند، نه من، هیچ کس نمی تواند، تحمل کند.» ایشان عصبانی شد؛ گفت: «شما طلبه‌های آخرالزمان، کار خرابی می‌کنید. ما الحمدالله چی نداریم؟! همه چیز داریم.»

پسر مرحوم حاج شیخ عبدالکریم در این خانه زندگی می کند؛ با آن عقائدی که واقعاً هر کجای مسجد اعظم ایشان نماز جماعت می خواندند؛ همه‌ی علما می آمدند و اقتدا می کردند. هیچکس نمی گفت: «این عقیده‌اش اینطور هست و آن یکی عقیده‌اش اینطور است.» همه اقتدا می کردند. چرا؟ برای اینکه مرحوم پدرشان اینطور بود؛ زندگیش زندگی دینی بود؛ خدایی بود؛ ما تعبیر می کنیم به زندگی طلبگی.

خیلی خاطرات دارم اینکه آدم بتواند زندگیش را توأم با خدا و پیامبر بکند. اینکه«مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا، أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ»،«اجلال» فقط اجلال ظاهری مقام نیست؛ اجلال یعنی اینکه خدا هم این را دوست دارد.

همین مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری(ره)؛ ما یک بقالی داشتیم میوه فروش بود و در قم اسمش سید محمد بود؛ خیلی آدم خوبی بود به طلبه ها هم خیلی احترام می گذاشت؛ می گفت که من در زمان حاج شیخ کدخدا بودم. معمولاً کلاه شاپو می‌گذاشتند و ریش را هم می تراشیدند. خانه مان در قم همسایه حاج شیخ عبدالکریم حائری بود.

یک روز از خانه صبح آمدم بیرون، آقای شیخ هم از خانه آمد بیرون، مرا دید و گفت: «آقا سید محمد تو سید هستی این چه قیافه ای است؟» گفت این حرف مرحوم شیخ چنان در من اثر کرد از آن به بعد شال سبز می بست و واقعاً آدم خوبی شده بود.

ما که در حوزه های علمیه تدریس می کنیم؛ در حوزه های علمیه کار می کنیم؛ فقط جنبه علمی نباید داشته باشد؛ ما جنبه تأثیری باید داشته باشیم. من که تدریس می کنم درس طلبگی را، فقط درس نباشد، اخلاق هم باشد. یعنی طلبه از سر کلاس که می آید بیرون، تأثیر اخلاقی هم در خودش حس بکند.

حضرت زهرا(سلام الله علها) یکی از اسمائشان بتول بود. نقل شده که چرا حضرت را بتول می گفتند؟ «لانقطاعها عن الدنیا الی الله تعالی» برای اینکه آن امتیازات دنیوی در نظر ایشان هیچ بود. امتیازات دنیوی در نظر ایشان صفر بود.

ما که شیعه هستیم و افتخار می کنیم که شیعه هستیم، مخصوصاً خانم ها باید زندگی حضرت زهرا (سلام الله علیها) [برایشان] الگو باشد، برای آنها (لانقطاعها عن الدنیا الی الله) باشد.

یعنی ما که سر کلاس می رویم؛ درس طلبگی تدریس می کنیم یا می خوانیم؛ باید از استادمان علاوه بر درس، درس اخلاقی هم بگیریم. در برخورد با افرادی که به ما مراجعه می کنند، ما باید مردم را بپذیریم.

من در جلساتی که با دوستان طلبه خودمان داریم؛ معمولا تذکر می دهم که اگر افراد مراجعه می کنند به شما، مبادا بگویید من الان خسته هستم و یک وقت دیگر بیا! یا خلقتان تنگ شود با حالت بد جواب بدهید! نه، ما باید دائماً در خدمت مردم باشیم در خدمت مردم یعنی چه؟ یعنی اینکه حوائج آنها را برآورده کنیم. ما اگر کارمند دولت هستیم؛ ولی دولت، دولت جمهوری اسلامی است و این نعمت خدادادی را ما باید خیلی شکر بگذاریم. بعد از غیبت کبری ما حکومت جمهوری اسلامی نداشتیم، حکومت اسلامی نداشتیم، الان این به دست ما رسیده است. ما باید با تمام نیرو با تمام قوت تلاش کنیم که مردم را با اسلام آشنا کنیم.

اینکه ساعت 2 بعد از ظهر وقت کار من تمام می شود در اتاق را ببندم و بروم، نه؛ تا موقعی که ارباب رجوع مراجعه می‌کند من باید در خدمت مردم باشم.

استادی که در سر کلاس است اگر فردی اشکالی داشت نگوید وقتم تمام شده است. باید درس را برای او تفهیم کند. به بهترین وجهی مطالعه کند و تدریس کند. چرا؟ برای اینکه کارش باید الهی باشد. اگر کارش إلهی باشد، دیگر مشکلی نخواهد داشت.

قال الامام الرضا(علیه السلام) حضرت فرمودند: «من علامات الفقه» انشاءالله همه فقیه هستند چه زن چه مرد «مِنْ عَلاَمَاتِ اَلْفِقه اَلْحِلْمُ وَ اَلْعِلْمُ وَ اَلصَّمْتُ»(عیون اخبار الرضا / جلد 1 / صفحه 258)

یکی حلیم باشد، حلیم یعنی چه؟ حلیم یعنی اینکه در جامعه در خدمت مردم باشند و خواسته های آنها را تا می توانند انجام بدهند و این محبوبیت می آورد. خیال نکنید که اگر ما حلیم باشیم خدا به ما نظر نمی کند.

خدا رحمت کند مرحوم آیت الله سید مرتضی ایروانی را؛ خانه ایشان مقابل خیابان ولیعصر؛ یکی از کوچه ها، خانه ایشان در آنجا بود. می گفت ما ماه رمضان ها خودمان افطار درست نمی کنیم. گفتم حاج آقا چطور؟ گفت: «مردم می آورند». یعنی کسی که در بین مردم باشد و با مردم بسازد، الهی بسازد و با خدا بسازد. این فرد مورد توجه خدا است. خدا هم کارهایش را آسان می کند.

 «مِنْ عَلاَمَاتِ اَلْفِقه اَلْحِلْمُ وَ اَلْعِلْمُ وَ اَلصَّمْتُ»(عیون اخبار الرضا / جلد 1 / صفحه 258)

کسی که فقیه باشد، کسی که طلبه حوزه های علمیه باشد، می‌خواهد طلبگی زندگی کند، طلبگی کار کند، با مردم برخورد طلبگی داشته باشد، در اداره حوزه های علمیه طلبگی برخورد بکند. «مِنْ عَلاَمَاتِ اَلْفَقِيهِ اَلْحِلْمُ وَ اَلْعِلْمُ وَ اَلصَّمْتُ».

«الحلم» یعنی اینکه حلیم باشد زود برآشفته نشود و «العلم» یعنی تلاش کند علم یاد بگیرد و «صمت» یعنی کم حرف بزند. کسی که کم حرف بزند، غیبت نمی کند؛ دروغ نمی گوید؛ تهمت نمی زند؛ پشت سر مردم حرف نمی زند.

حضرت می فرماید «إِنَّ اَلصَّمْتَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ اَلحِكْمَةِ» کم سخن گفتن دری است از حکمت؛«إِنَّ اَلصَّمْتَ يَكْسِبُ اَلْمَحَبَّةَ»کم سخن گفتن باعث کسب محبت می شود.

خدا رحمت کند مرحوم علامه طباطبایی را؛ ما می رفتیم خدمتشون می نشستیم صبح های پنج شنبه و جمعه؛ در خانه شان می نشستند ایشان، سرشان را پایین می انداختند ذکر می‌گفتند هر کس سئوالی داشت، سئوال می کرد جواب می شنید ولی اگر کس سئوالی نداشت تسبیح دستشان بود، ذکر می گفتند، اصلاً حرفی نمی زد.

«إِنَّ اَلصَّمْتَ يَكْسِبُ اَلْمَحَبَّةَ إِنَّهُ دَلِيلٌ عَلَى كُلِّ خَيْر» کم سخن گفتن و با خدا بودن، همراه خدا قدم برداشتن راه و روشی است برای رسیدن به کارهای خیر.

خداوند می فرمایند «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا و وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا» اصل کار آن نفس است اگر ما خودمان را تربیت کنیم و بگوییم من کی هستم؟ اوست؛ خدا... او چه گفت است؟ او گفته است: «تا می توانی به مردم خدمت کن.» اگر اینطور بشود کارها همه حل می شود.

خدا رحمت کند آقای سید ابراهیم شبیری زنجانی را؛ برادر حضرت آیت الله شبیری زنجانی، در خیابان وحدت اسلامی مقابل پارک شهر یک مسجدی هست آنجا نماز می خواند. می گفت: «دخترم می خواست ازدواج کند، دستم خالی بود و مانده بودم. به کسی هم نمی توانستم چیزی بگویم. یک روز صبح در خانه نشسته بودم در زدند رفتم جلوی در، دیدم یک پاسدار آمده(بعد از انقلاب بود) کمی ترسیدم با خودم گفتم من که کاری نکردم.» پاسدار گفت: «مرا حاج احمد آقا فرستاده است اگر اجازه بدهید من بیایم داخل خانه زنگ بزنم شما با حاج احمد آقا صحبت کنید.» راهنمایی کردم آمد داخل خانه زنگ زد آن طرف حاج احمد آقا(خدارحمتشون کند بود) گوشی تلفن را داد به من صحبت کردم. خیلی مهم است این چیزها.

حاج احمد آقا گفتند: «امام فرمودند که شنیدم می خواهید دخترتان را شوهر بدهید، مقداری من به شما کمک می کنم» گفت: «مثل آنکه دنیا را به من داده اند و امام مقداری پول فرستادند من جهیزیه دخترم را تهیه کردم.»

اینکه آقا سید ابراهیم می خواهد دخترش را شوهر بدهد امام از کجا می فهمد؟ اگر آدم با خدا باشد، خیلی چیزها را درک می کند. «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند».

اگر ما کم حرف بزنیم، نماز را اول وقت بخوانیم، غیبت مردم را نکنیم، دلمان برای مردم بسوزد، ببینیم آنها چه احتیاج دارند ما برای آن کار بکنیم ...

«قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا» چون ما در تلاش هستیم که نفس خودمان را تصفیه کنیم، خداوند هم کمک می کند؛ اما اگر بخواهیم دنبال حقوق برویم، چند جا کار کنیم و فقط فکرمان پول باشد، فکرمان دنیا باشد «وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا»

ببخشید من خیلی آمادگی نداشتم، دیشب حاج آقای کبیریان زنگ زدند، لطف کردند، خیلی نمی توانستم فکر کنم که چه بگویم. این چیزهایی که در ذهنم بود خدمتتان گفتم. امیدوارم انشاءالله همه ما و همه شما شفیعه روز قیامت دست ما را بگیرد.

در روز قیامت یک شفیعه داریم و آن حضرت زهرا (سلام الله علیها) است ما می توانیم با کارهایمان در دنیا با خدمت‌هایی که می توانیم داشته باشیم آنجا حضرت ما را ببیند و بشناسد و بگوید خانم فلان شما رئیس و مدیر کدام موسسه و حوزه علمیه بودید، دستت را بده به من ببرم به بهشت. چرا؟ برای اینکه شما دخترهای مردم را تربیت کرده اید و آن دختر ها افراد دیگر را تربیت کرده اند و آنها افراد دیگر را تربیت کرده اند و این سلسله وار و زنجیروار تربیت اسلامی همه جا را فرا می گیرد. دنیا امروز خیلی احتیاج دارد به تربیت.

ما باید تلاش کنیم، باید کوشش کنیم، از خودمان بگذریم اگر از خودمان بگذریم حضرت زهرا در روز قیامت دست ما را خواهد گرفت انشاء الله همه ما در بهشت مهمان حضرت باشیم و آنجا خوشبخت باشیم.

تلاش کنیم که برای خواسته ی خدا کار کنیم. زندگی شما زندگی طلبگی باشد کارتان، کار طلبگی باشد و نظرتان خداوند متعال باشد.